همکلاسی ام توی اینستاگرام پیام داده که بیا واتس آپ!

شروع کرده به گفتن این که می دانی فلانی و فلانی در شرف دفاعن؟

می دونی دارن مقاله هاشون رو می نویسن؟

شنیدم دارن با استاد تو مقاله می نویسن!

و بعد ترش سیل سوالات.که تو می دونستی؟

خبر داری راسته یا نه؟

دلم می خواست مثل همه ی دفعات قبل برایش voice می فرستادم که نمی دانستم و مهم هم نبود.ولی خسته ام!خیلی خسته تر از آن که چیزی بگویم که بدانم مخاطبم به آن توجه نمی کند و سیل سوالات و اخبار متشنج کننده اش را ادامه خواهد داد وگرنه برایش می گفتم این که فلانی چه کار کرده و چه کار می کند و چه کار خواهد کرد،این که فلان چیز را به ما گفته یا نگفته یا رو راست بوده یا تودار بوده،زرنگی کرده یا نکرده و مسائلی از این دست،چیزی را برای ما و هیچ کس دیگری به غیر از همان آدم تغییر نخواهد داد!که البته چرا!این دغدغه های بی معنی خودساخته چنان پود می شوند در تارهای اعصاب آدم و چنان جنگ بی حریفی را در مغز رقم می زنند که شکست خورده ی نهایی آن خودمانیم و بس!می خواستم این ها را بگویم و نگفتم.در عوض اینجا می نویسم که یادم بماند:

تنها با یک نفر نمی توان جنگید،آنکس که به راه خودش می رود!

جمله از من نیست و نام نویسنده اش را به یاد ندارم.

آنچه که دانشگاه از آدمی می سازد!

هر کسی کار خودش،بار خودش،آتیش به انبار خودش!

برای دختر مهربانی که صاحب چیپس های سیب است!

کار ,کرده ,فلانی ,نمی ,دارن ,مقاله ,چه کار ,سیل سوالات ,این که ,کند و ,و چه

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نزمه بخون و جدی نگیر خلاصه کتاب تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی فاطمه جان احمدی کارگاه هنری شمع مهتاب نکس وان موزیک فروشگاه سرامیک لوکس ارشادی شرکت طراحی وب سایت آی‌تی نوین برگزاری تور های داخلی و تور های خارجی اطلاعات عمومی